شطح، سخن مخالف ظاهر شریعت یا آداب که از غلبه وجو و شور ، گویند.
شطح در لغت ، به معنی حرکت است چنان که اکر آب بسار بخواهد از جوئی تنگ با فشار بگذرد و از آن سرریز کند، به عربی گوین : شّطّحّ الماءّ و این چنین است حال مرید در غلیان وجد و سخنانی که برای خبری در این حالت گوید.
پس « شطح » در اصطلاح صوفیان، عبارتست از حرکت و بی قراری دل هنگام غلبه و جد و بیان آن حالت به عباراتی که به نظر غیر اهل، غریب و درک آن مشکل نماید، که گاه باشد ظاهر آن کلمات ناپسندیده و خلاف ادب و حتی به نظر آید، در حالی که باطن آن گفتار درست و مستقیم و گوینده با نیت صافی چنان بیان کرده که بیگانه از سرّ او آگاه نگردد.
ابونصر سراج می نوسید که جنید اندکی از شطحیات بایزید بسطامی را شرح کرده است که می تواند مبنائی برای دریافت معنی سایر شطحیات او باشد. جنید می گوید : سخنانی که در این باب از بایزید نقل کرده اند مختلف است ، و آنان که از وی شنیده اند نیز یکسان نگفتند اند و این اختلاف ممکن است از آن جا سرچشمه گرفته باشد که بایزید در حالات و جایهای مختلف ، سخن گفته است (گردآوری : انجمن ناجی) از سوی دیگر، می دانیم که سخنان بایزید ، نیرو و ژرفا و حد و نهایتی دارد و گوهر معالی را از دریائی فراچنگ آورده که خاص اوست و هر کس به عمقش نمی رسد. از این رو، بسیار اندکند کسانی که به تعبیر و درک آن کلمات راه برند، و چون در نمی یابند، برنمی تابند و مردود و بی ارزشش می خوانند؛ به خصوص اگر از بدایات درگذرد و به نهایات رسد، دریافت انها دشوار تر می شود، تا آن جا که یکی آن را دلیل سخن باطل خود قرار می دهد و دیگری دلیل کفر گوینده اش می شمارد، در حالی که هر دو به خطا می روند.
فی المثل ، بین مردم شایع است که بایزید گفته است: خدای مرا برکشید و در برابر خود جای داد و گفت: ای بایزید! آفریدگان من دوست دارند تو را ببینند، گفتم : مرا به یگانیگیت بیارای ، ولباس توئی تو را به من در پوشان و تا احدیت مرا بالا بر. تا چون آفریدگانت مرا ببیند، گویند تو را دیدیم تو آنی، در حالی که من در آنجا نباشم.
بعد جنید می گوید : سخن بایزید ، نشان کمال توحید است و تقاضایش از حق ، نشانه قرب بارگاه الهی است (گردآوری : انجمن ناجی) ولی در قرب بارگاه بودن غیر از حضور در خود بارگاه و حق است، و گفته او که مرا بیارای و لباس وصل در پوشان و برترم ساز، نشانه آن است که حد خود را می داند و به ارزش خود و مکانش واقف است و بهره و پیش رفتنش بدان مقدار است که ارزانیش دارند.
ابونصرسراج در تفسیر سخن بایزید می گیود: معنی سخن بایزید که گفت خدای مرا برکشید و در برابر خود جای داد، این است که : این مقام را به من نشان داد و دل مرا بدان جای حاضر گردانید.چه همه مردمان در پیشگاه حق حاضرند و دمی و خاطر و اندیشه ای بی وقوف حق، وجود نمی یابد و از خدای پوشیده نمی ماند، ولی درجات مردمان در این و حد مشاهده آنان ، متفاوت است و بستگی دارد که صفات آنان ویژگیها و پرده های حاصل از گرفتاریها و مشاغلی که سبب قطع ارتباط است یا اندیشه هائی که مانع از قرب و مشاهده است و در حدیث است که چون پیغمبر به نماز می ایستاد، می گفت : در برابر ملک جبار می ایستم. اما اینکه بایزید گفته است خدا به من چنین گفت و من بدو چنان گفتن ، اشاره است به مناجات سرو و صفای ذکر، هنگامی که در لحظاتی از شب و روز در حال مراقبه، دل به مشاهده خداوند مشغول است، چه ، بنده وقتی که به قرب سرور خود یقیقن حاصل کند و دلش همواره نزد او و مراقب خواطر خود، هر چه به دلش خطور کند چنانست که گوئی حق بدو خطاب می کند، و در آنچه بیندیشد مثل آنست که در آن باره با خدای سخن می گیود، زیرا خواطر و آنچه در سر می گذرد و در دل جای می گزیند، آغاز و انجامش از خداست و به سوی خداست (گردآوری : انجمن ناجی)...
اما گفتار بایزید در این که مرا به یگانگیت بیارای و لباس خودیت را به من درپوشان و تا احدیتت مرا برافراز، مرادش افزونی و اشقال از حالی است که داشته است به نهایت حال متحقیقن به تجرید توحید و یگانگان به حقیقت یگانگی و تفریداست (گردآوری : انجمن ناجی)
اما اینکه بایزیرد گفته است لباس خودیت را در من در پوشان ... الخ و کلماتی از این گونه، مرادش وصف فنای خویشتن وفانی بودنش حتی از فناست، تا آن جا که هر چه می رود در وجود او، از جانب خدای است،نه آفریده ای در میان است و نه از بودنی نشان . و همه این مراتب برگرفته از حدیث نبوی که فرمود : « یقول الله تعالی مازال عبدی یتقربُ اِلّیّ بالنوافلِ حتی اُحِیُهُ فاِذا اّجبّبتُه کُنتُ عّیلنّهُ التی یُبصِرُبها و سّمعُهُ الذی یّسمّع بهِ ولِسانّهُ الذی ینطِقُ بّهِ ویّدّه التی یبطِشُ بهاء »
طامات ، گرافه گوئی صوفیات از سرحال
طامات یعنی ادعاهای بزرگ و دعوی کرامتها و خوارق عادات که سخت عجیب و نادر نماید. راجع به معنی این کلمه، در کتب لغت، اقوال مختلف دیده می شود: برخی آنرا اقوال پراکنده و سخنان بیهوده و بی اصل دانسته اند. بیشتر در معنی حقیقی به صورت پریشان گوئی به کار رفته است (گردآوری : انجمن ناجی) مرحوم محمد قزوینی درباره « طامات » نوشته است :
اکاذبی، احادیث یا حکایات اختراعی تقلبی دروغی. و مِن سالماتِهِ حّدّثّنا. خواجه عبدالله انصاری در رساله محبت نامه در باب « طامات » چنین می نویسد : طامات سخنی باشد نا معلوم یا کنایتی نامعلوم .