گاهی از غصّه ی یک فاجعه دلگیر ترمگاهی از گریه ی پاییز سرازیر ترمخسته ام خسته تر از دغدغه های شب و روزاز سفید عبث موی دلم پیر ترمکارم از غصه ی بی پایه و ناچیز گذشتگاهی از آه فلک نیز فرا گیرترمدزد دوران نفس تازه ی دل برده کنوناز صدای بم یک بغض نهان زیر ترم بخت از زودترین لحظه به من پشت نمودمن به اجبار قضا از همگان دیر ترمخاک خشکیده شده قلب من اما در چشمدائم از سیلی و بی مهری تقدیر، ترم